جامع ترین وبلاگ سربازی،کد234دوره 62شهید نامجو

این است پادگان شهید نامجو یا هتل حسن رود دوره ۶۲

جامع ترین وبلاگ سربازی،کد234دوره 62شهید نامجو

این است پادگان شهید نامجو یا هتل حسن رود دوره ۶۲

یاداوری

الان که فکرشو  میکنیم میبینیم چقدر خوش میگذشتو خبر نداشتیم: 

 

عجب روز هایی بود همه دنبال کاری بودیم یکی هر روز دم در فرماندهی برای مرخصی بود ...یکی به فکر جیم زدن مراسم صبحگاه فردا بود.. یکی خودشو به جناب جهان تیغ نزدیک میکرد تا بتونه مرخصی بگیره ..و...  

 

خداییش بچه ها یادتون هست هر روز صبح زود بلند میشدیم به صرف صبحانه میرفتیم بعدش میومدیم برای نظافت؟ چقدر اون دبه ها رو اب میکردیم تا بتونیم این سالن و توالت ها رو بشوریم... 

 

ای یادش بخیر... غیر از دلتنگی دغدغه دیگه ای نداشتیم چقدر خوش بودیم و خبر نداشتیم.. 

 

روز اول خدمت کجا و الان کجا... 

 

یادتون میاد چقدر از مرخصی های اون چند نفر حرص میخوردیم؟ یادتون هست که روزهای پایانی اهنگ ادم فروش رو براشون میخوندیم؟؟؟ 

 

ای وای شبهای پر ستاره اردوگاه... چقدر میزدیم و میرقصیدیم... یادتون میاد پیام اصفهانی عمو سبزی فروش رو میخوند؟؟ عجب شبهایی بود شبهایی که تا اخر عمر ماندگار خواهد موند.. یادتون میاد هممون میتونستیم به راحتی جیم بزنیم اما به عشق شادی و اب وهوای اردوگاه میومدیم... از چادر های دروپیت یادتون هست؟؟؟ 

 

یادتون میاد همه تو کف مرخصی اخر هفته بودیم که جناب جهان تیغ وقتی صبح امد دید ما  خوابیم به کل یگان بازداشتی داد... .واقعا کجاست این روزها؟؟ 

 

تمیز کردن اسلحه ُ کندن علفها ُ نظافت خوابگاه ُ اب پاشی جلوی خوابگاه کجاست؟؟ 

 

یادتون میاد تو غذای سلف کرم پیدا شده بود؟؟ هه هیچ کس به دادمون نرسید... 

 

شبهای خوابگاه یادش بخیر چقدر شادی میکردیم.. یادش بخیر شبهای اخر میخواستیم به گروهان افسرده شهابی حمله کنیم و اون ها رو هم به شادی مجبور کنیم.... 

  

یادتون باشه یه اقراری کنم.....همین الان یادم اومد... 

 

الان که این مطلب رو مینویسم جدای از دلتنگیم بغض کرده ام...به این فکر میکنم هر روز میگذرد سختی ها و مشغله های فکریمون بیشتر میشه ... زندگی هامون روز به روز سخت تر میشه و ما از پادگان شکایت داشتیم.... 

 

مراسم صبحگاه ُتمرین رژه ُ صف سلف در زیر افتاب .... همه تمام شد و زندگی دکمه ی بازگشت ندارد...  

 

تیکه های فرماندهانمون و افسرامون مثل سرکار سوری (اقایون بیشینن ُ دخترم بیشین) و یا جناب بریامون (وارفتگی تا چه حد ُ نفر داریم ۴سال درس خونده شخصیتش کامل نشده)  و یا گرفمی (پا بچسبون اقا) و یا جناب چوبدار (دانشجو از جلووو اوی

 

اه روزگار همه رو ازمون گرفتی... 

 

یادتون میاد بعد از مراسم صبحگاه و تمرین رژه به سمت بوفه برای اب معدنی حمله میکردیم؟؟؟؟ به ما میگفتن ۱۵ دقیقه وقت دارین اما ما میرفتیم که بیایم... 

 

هه هه هیچ وقت یادم نمیره سر کلاس ها همه منگ خواب بودیم و چرت میزدیم...  

 

دیگه کم کم به پایان عمر این وبلاگ هم نزدیک میشیم و چیزی به اتمام پستها نمونده. میبینید بچه ها این وبلاگ هم کم کم میره و فقط خاطرات براتون میمونه 

                                                          

نظرات 20 + ارسال نظر
فافا چهارشنبه 21 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:34 ق.ظ http://www.seeemo.blogspot.com

سلام
فافا هستم
www.seeemo.blogspot.com
با اسم
فافا(emo pix)
لینکم کن
-------------
این هم کد بنر
<A target = "_blank" HREF="http://www.seeemo.blogspot.com"><IMG SRC="http://irimg.com/images/pr685awikz7wft3ndgv.gif" border=0 width=120 height=240 ></a>
---------------------
به خدا واسه وبلاگم زحمت زیاد کشیدم ولی چون تو بلاگ اسپات هستم کسی منو نمیشناسه

فافا چهارشنبه 21 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:34 ق.ظ http://www.seeemo.blogspot.com

سلام
فافا هستم
www.seeemo.blogspot.com
با اسم
فافا(emo pix)
لینکم کن
-------------
این هم کد بنر
<A target = "_blank" HREF="http://www.seeemo.blogspot.com"><IMG SRC="http://irimg.com/images/pr685awikz7wft3ndgv.gif" border=0 width=120 height=240 ></a>
---------------------
به خدا واسه وبلاگم زحمت زیاد کشیدم ولی چون تو بلاگ اسپات هستم کسی منو نمیشناسه

آزاده چهارشنبه 21 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 08:34 ق.ظ http://shareatmohamadi.blogfa.com/

سلام روزتان دل انگیز باد
خوشحال شدم که توصیف پادگان رو از زبان شما شنیدم
جالب بود برام و انتقاد شما به جا بود
در ژاپن تحول اقتصادی و سیاسی و اجتماعیشون رو مدیون مدیریتی به عنوان مدیریت ژاپنی بودن که اساس کار براین بود که در هر مکانی شامل کارگاه کارخونه دانشگاه و مدرسه هرجایی کسانیکه که با کار درگیر بودند یک صنف تشکیل می دادند اعضا همون افرادی بودند که در محل کار می کردند و با مشکل درگیر بودن بیان می کردن و در صد رفع یا به مقامات بالاتر گزارش می دادند و درصدد رفع عیوب می شدن کم کم عیوب رفع و نقاط قوت ، قوت می گرفتند بدین ترتیب ژاپن جهش پیدا کرد
واگر شما به عنوان سرباز من به عنوان معلم و دیگران در مشاغلی که هستند عیوب ونقاط قوت را بیان کنند و خودمان و مسئولین در صدد رفع آنها باشیم ایران گلستان خواهد شد

کیانوش چهارشنبه 21 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 06:39 ب.ظ

سلام به همه بر و بچ خوابگاه ۶ و تمام بچه های دوره ۶۲ . سلام من از سیرجان و پادگان .... . بعد ۲ ماه وقت کردم بیام یه سر به اینجا بزنم . دلم واسه همه تنگ شده . نمیگم اینجا چه خبره که کسی دلش نسوزه فقط بدونین الان با درد بیضه هام اینجا نشستم . ما در خفا ناوی میترکومینم . فرمانده ها آشکارا ما رو میترکونن . نمی خوام تک تک اسم ببرم ولی به باد همه تون هستم . یا علی

کیانوش خیلی دلم واست تنگ شده

جمشید جهانتیغ چهارشنبه 21 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 08:29 ب.ظ

سلام . امیدوارم خرم و سر حال باشید و خاطرات خوب پادگان همیشه ارزویی باشد برای رویای بازگشت دوباره به ان دوران. انشالله به مرور زمان که به عنوان مدیر در یک اداره ای مشغول به کار شدید به کار فرماندهاتون بیشتر پی میبرید و حق را به انان میدهید .

ممنون جناب جهان تیغ ... همین الان هم ۲۰٪ حق رو بهشون میدیم

علی اکبر دیبا پنج‌شنبه 22 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 04:45 ب.ظ http://www.hoghoghidrdiba.blogfa.com

سلام پوریا جان
دل ما هم تنگ شده
ولی نه برای پادگان
برای فرمانده های با معرفتشو
برای دوستای خوبمون
.
تکه کلامهای فرمانده ها که نوشته بودی خیلی باحال بود
مرسی ازت

امیر حمزه پنج‌شنبه 22 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 06:40 ب.ظ

یاران گذشته از کجا جمع شوند

وین عمر گذشته از کجا باز آید

مبین جمعه 23 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:31 ق.ظ

سلام به پوریا به حمزه به جناب جهان تیغ
و سلام مخصوص به کیانوش همشهری نازنین که جاش اینجا پیش ما خیلی خالیه... روزی نیست که به یادت نیافتم... دلم واسه همه تنگ شده

مرسی مبین جون من هم دلم واست تنگیده

بی نام جمعه 23 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 08:55 ب.ظ

سلام . پوریا از رونق داری می افتی

بی نام جمعه 23 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:03 ب.ظ

سلام .جناب سروان جمشید جهان تیغ منو به خاطر میاری ؟ من همونم که از سر کلاس اموزش جیم زدم و کنار دریا سیگار میکشیدم که یه دفعه معلوم نشد شما از کجا پیداتون شد و منو کلی تنبیه کردی. یادته چقدر منو روی شنهای دریا غلط و پا مرغی بردی باور کن تا یک هفته از پا درد نمی تونستم راه یرم ولی با صحبتهایی که با من کردی بعدش اصلا از شما ناراحت نشدم بلکه بعنوان برادر بزرگتر راهنماییهای شما را کوش کردم موفق و موید و پیروز باشید.دوره۶۲ بی نام

سلام حالا چرا بینام؟؟؟ میترسی اسمتو بگی؟؟؟ بازدید کننده ها زیاده اما نظر کمه ... میتونی به امار وبلاگ نگاهی بندازی

امین دفتزی یکشنبه 25 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 04:25 ب.ظ http://azkhakbarbad.blogfa.com

ایول.یاد روزهای تلخ وشیرین رو زنده کردی

خوش اومدی عزیز... امیدوارم بیننده ی همیشگی باشی

امیر حمزه یکشنبه 25 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 06:27 ب.ظ

سلام مبین خواهشا کمی از اون مطالب زیبایی که در آن ایام من نگاشتی را در معرض دیدمان بگذار

امین دفتزی دوشنبه 26 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:40 ب.ظ http://azkhakbarbad.blogfa.com

پویا جان یکمازجیم زدن ها و پیچوندن هابنویستا دوره ۶۴ به بعد بلد بشه این کارارو عزیزم

امین جون این وبلاگ دو صفحه داره در صفحه اول نوشتم اما مثل اینکه امارش لو رفت

امین دفتزی سه‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 08:21 ب.ظ http://azkhakbarbad.blogfa.com

آقا واسه من اتفاقات عجیبی افتاد واسه امریه ام
سر فرصت خاطراتشرو مینویسم

منتظرم امین جان ... میتونی واسم میل کنی تا با اسم خودت اینجا ثبت بشه

مبین سه‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:19 ب.ظ

سلام
چشم حمزه جان...به روی چشم

امیر حمزه چهارشنبه 28 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 05:20 ب.ظ

سلام بر امین دفتری گرامی
شاهد بودم که چه واقعا روزگار پراضطرابی را در مورد لغو امریه گذراندی و خدا یاری رسان شما شد که نجات یافتی و گرنه الان دور از خانواده و کاشانه بودی ای مرد متاهل.

امید است در سایه خداوندگار عالم دوران خوبی را بگذرانید و از آسمان برایتان طلا ببارد.

امین دفتزی شنبه 1 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 08:57 ب.ظ http://azkhakbarbad.blogfa.com

سلام حمزه جان.آقا بعد از اونکه از پادگان ترخیص شدیم بعد از مراجعه به وزارت کشور برای دریافت ابلاغیه امریه ام بهم گفتن امریه ام کنسل شده و. . .
باید سر فرصت بنویسم تا در زجرنامه ام رو بدونن ...ممنون از نظرت

منشی سابق گروهان یکم : امیرحمزه یکشنبه 2 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 07:05 ب.ظ

سلام امین جان

تا آنجا که خبر داشتم نامت در لیست امریه ها بود چه رنج نامه ای بشود داستان یک بام و هوای امریه شما.

قربان خدا روم
یک بام و دو هوا را
این سر بام گرما
آن سر بام سرم

مصطفی پنج‌شنبه 6 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 03:36 ب.ظ

دوره ۶۳ هستم تکیه کلام جناب بریامون توی دوره ما این بود «همش مسخره بازی»‌ «همش ....» یادش بخیر ولی راحت شدیم

ممنون مصطفی جان

حامد ارشد خوابگاه ۶ جمعه 28 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:58 ق.ظ

پوریا دادی ببین هر پستی که اومدم نظر دادماااااااا
حواست باشه که از من یکی گلگی نکنی
راستی یه عده کمی نظر میدن از غزیزان
اقایون بقیه کوشن؟
یه تعداد هم بینام نظر دادن لطفا معرفی کنید که بشناسییم
فدای همه مخصوصا خوابگاه ۶ی اااااااااااا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد