جامع ترین وبلاگ سربازی،کد234دوره 62شهید نامجو

این است پادگان شهید نامجو یا هتل حسن رود دوره ۶۲

جامع ترین وبلاگ سربازی،کد234دوره 62شهید نامجو

این است پادگان شهید نامجو یا هتل حسن رود دوره ۶۲

حقوق اموزشی بچه های امریه چی شد ؟؟؟؟

چقدر این پویا سلطانی به من میگفت پول اموزشی رو نمیدن ... 

همش بهش میگفتم بابا مگه میشه که نریزن ... 

وقتی این همه زحمت حساب باز کردن کشیدیم  حتما قرار حقوق بدن دیگه... خود من که چون دیر اقدام کردم مجبور شدم برم قائم شهر حساب باز کنم ۱۲۰۰۰ تومان هم بابت حساب باز کردن گرفتن ازم.. 

این پویا همیشه میگفت حقوق ها امده اما نمیخوان بریزن ... گفتم برو بابا چرا چرت و پرت میگی 

رو حرفش شک کردم که جناب جهان تیغ گفت: دیر و زود داره اما سوخت و سوز نداره

زنگ زدم به جناب جهان تیغ که گفت پیگیری کردم و قراره بریزن .. پس کو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ الان ۱ماه هست که از حرف جناب گذشته ولی خبری نیست.

اگه میخواستن نریزن پس چرا گفتن حساب باز کنیم ؟؟؟ 

پس حق اونایی که متاهل بودن با شغل ازاد .. اما اومدن سربازی و دیگه منبع درامدی نداشتند چی میشه؟؟؟   

حالا حق با ما نیست که شک به این داشته باشیم که پول ما چی شد  ؟؟؟ 

 اصلا این سوال ها رو بیخیال کی قراره به ما جواب بده ؟؟؟؟  

 

فردا نیان دستگیرم کنن به خاطر این حرفم ؟؟؟  

امیدوارم این مشکل حقوق حل بشه و بتونیم یکم پس انداز کنیم تا در اینده بتونیم باهاش خونه بخریم ... 

حقوق هم بدن انگاری به گدا کمک میکنن ... خودمونیما به بهونه ی خدمت خوب مجانی ازمون کار میکشن ... 

برو کار کن مگو چیست کار     که سرمایه جاودانیست کار(البته اگه مجانی باشه)

نظرات 22 + ارسال نظر
نیما چهارشنبه 3 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:19 ب.ظ http://hasanrood62.blogfa.com

باورکن ازوقتی حقوقموواریزکردن زندگیم متحول شده ودیگه مشکل مالی ندارم ایشالا حقوق شماروهم زودبریزن تا بتونین به زندگیتون سروسامون بدین وبقیشم پس اندازکنین.زرششششششششششششششششک

اره من هم باید پس انداز کنم .... من میخوام با پس اندازم خونه بخرم تو چی؟

کیانوش جمعه 5 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:29 ق.ظ

سلام به همه . مخصوصا بچه های امریه که هنوز حقوق نگرفتن . از وقتی حقوق ما ها ریختین البته با حساب دوری راه (۱۲۰۰ کیلومتر) و سختی راه و سختی کار دیگه فقط با طیاره این ور اون ور میرم و غذام کباب غاز با آلوی برقان هستش که در کره محلی سرخ شده .... ..... ..... ..... .....

دلت خوشه پوریا کدوم حقوق بابا . الان به ما چقدر میدن که بخوان اون ۲ ماه رو هم بدن . حداقل یه حساب داری واسه واریز نقدی یارانه ها ی خودت

سلام کیانوش ... اگه یارانه ها رو بدن میشه خونه خرید؟؟

حامد ارشد خوابگاه ۶ جمعه 5 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 03:00 ب.ظ

سلام عزیزمممممممممممممممم
پوریا تم وبلاگ رو باهال کردی دستت درد نکنه
و امما این ۲ پست اخیرت باحاله
فقط گله دارم از عزیزان که میان و نظر نمیدن
بابا شما دلتون تنگ نشده درست.. ولی ماها دلمون واسه شماها تنگ شده آخه
بازم دستت درد نکنه پوریا
دلم واسه همه بچه ها مخصوصا خوابگاه ۶ تنگ شده

حامد بعضی ها بی جنبه ان دیگه ... میترسن نظر بدن ازشون کم بشه

کیانوش یکشنبه 7 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:30 ق.ظ

نظر بدین.
چرا کسی نیست ؟؟؟

سلام کیانوش.. خوبی؟؟ بابا اینی میان وبلاگو میبینن اما نمیدونم چرا نظر نمیدن .... ناوسروان جهان تیغ نمیدونی کجاست ؟

مجید یکشنبه 7 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 02:51 ب.ظ

سلام پایه بوقا
من دوره 52 بودم
دلت خوشه ها
من الان یکساله از خدمت اومدم هنوز حقوق معوقه منو نریختن
تازه تو چابهار با لیسانس 120 تومن بهم می دادن
اگه جای خوب مثل نوشهر و رشت و انزلی و تهران هستین بهتره اثلا به حقوق فکر نکنین

سلام اق مجید .. شما یکبار دیگه هم نظر داده بودین .. البته اگه درست گقته باشم ... خلاصه حقمون که هست دیگه

مبین یکشنبه 7 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:04 ب.ظ

سلام
میبینم که دوستان همه جمع اند
آقای کیانوش خان شما که گوشیت خاموشه دیگه حق گله نداری
ما شماره جدید شما رو نداریم...شما که شماره قدیم ما رو داری!
اومدی رشت میری پارک به ما نمی گی بی وفا

رضا یکشنبه 7 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:06 ب.ظ

سلام به شما . این جناب جهانتیغ همان جناب سروان جمشید جهانتیغ در جزیره خارک نیست؟ اگه هست که من چند تا خاطره ازش بگم

سلام اقا رضا .. اره جناب سروان جمشید جهان تیغ هستند .. البته در خارک بودنشو نمیدونم ... اگه خاطرات جالبی بود حتما در وبلاگ درج میکنم

مبین یکشنبه 7 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:08 ب.ظ

مجید جان پایه بوق گرامی!
ما رشت هستیم... به سلامتی و از دعای شما حقوق هم مرتب واریز میشه

مبین سلام ... حقوق چقدر میگیری؟؟

منشی سابق گروهان یکم : امیرحمزه دوشنبه 8 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 06:44 ب.ظ

هفتم آذر روز نیروی دریایی بر همه تفنگداران دریایی مبارک( خودمان به خودمان تبریک بگوییم)

*به گمانم :
1 ـ یا با پولمان دارند برایمان آپارتمان می سازند.
2 ـ یا که آن را به جای پول غذا برداشتند.
3 ـ یا در میان این همه نیرو فراموش شده ایم.
4ـ یا که به قول بچه های بالا آب بردش.

امیرحمزه دوشنبه 8 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 07:17 ب.ظ

تقدیم به رفیق خوب روزگار جوانی:
یـاد باد آنکه استاد مهر و وفا بود
یـاد باد آنکه اهل دل و با صفا بود
یـاد باد آنکه منشی گردان ما بود
یـاد باد آنکه به فکر جیب مـا بود
یـاد باد آنـکه دلش بـی ریـا بـود
یـاد باد آنکه موی سرش غوغا بود
یـاد باد آنکه پادشاهی بی همتا بود
یـاد باد آنکه فرشته زمینی خدا بود
یـاد باد آنکه هماره آزاد و رها بود
یـاد باد آنکه علی اکبر دیبا بود

حمزه سلام خوبی؟ خودت واسه خودت شعر گفتی؟

علی اکبر دیبا دوشنبه 8 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 07:36 ب.ظ http://www.hoghoghidrdiba.blogfa.com

سلام به امیر حمزه عزیز
خیلی اقایی
بابا شرمنده کردی
همیشه پرچم بچه های کرمانشاه بالاست
ما که جز محبت و خوبی از شما و بچه های گل دیگه چیزی ندیدیم
ارزوی سر بلندی و سلامت برات دارم
از پوریای عزیز هم متشکرم که مثل یه مرد به کارش ادامه میده
موفق باشید

قربونت علی اقای گل.... کم کم به پایانش هم میرسیم .... مرسی از بازدیدت

کیانوش دوشنبه 8 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 11:53 ب.ظ

سلام به همگی . مبین جان خوبی . فردا بهت زنگ میزنم .
از پویا و دازی کسی خبر نداره . گوشیشون جواب نمی ده .

سلام کیانوش... من از پویا خبر دارم .. فعلا نفس میکشه و مشغول جیم زدنه ... نت نیومده اما اگه بیاد تو وبلاگ هم نظر میده ... شماره ایرانسل داره ها

رضا سه‌شنبه 9 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:03 ق.ظ

برای ادامه خدمتم منتقل پایگاه دریایی خارگ شدم با توجه به اینکه جزیره بود ولی جای قشنگ وجذابی بودمن منتقل قرار گاه شدم و برای اولین بار با جناب ناوبانیکم جمشیدجهانتیغ برخورد کردم فردی نظامی و با شخصیت به نظر میو مدودر همان جلسه اول اشناییمون با تک تک ناویان صحبت کرد و کلی راهنمایی در مورد نحوه خدمت و دیگر ناویان یگان توضیح داد . خوشحال بودم که یک همشهریم فرمانده منه اخه من اهل استان گلستان بودم و جناب هم اهل گرگان و به نظرم شهر دلند بود.خلاصه من افتادم گروهان حفاظت فیزیکی که نگهبانی اماکن پایگاه را بر عهده داشت هرروز من بعدظهرها به سالن میرفتم و ورزش میکردم و جناب هم با بقیه فرماندهان میومد سالن و ورزش میکردند و تو ورزش از بقیه سرتر بود و رزمی و فوتسال بازی میکرد و هرشب هم موقع خواب و خاموشی میومد به یگان سرکشی میکردو امار و اماکن را چک میکرد . انصافا فرد خوبی بود به مشکل بچه ها رسیدگی میکرد و یا به درد دل بچه ها گوش میکرد و راهنمایشون میکرد.همیشه چهره خوبی از ایشون تو ذهنم بود تا اینکه یه روز من با دو سه تا از بچه های کرمانی اشنا شدم البته اونا اعتیاد داشتند و مواد مصرف میکردند و منم با اونا گهگاهی عشقی شرکت میکردم.یه روز غروب ایام عید من و اون سه نفر برای کشیدن مواد به مخفیگاه خودمون که یک منبع اب استوانی شکل از بتن کنار میدان صبحگاه بود و حدود60متری ارتفاع داشت رفته بودیم ما طبقه بالای این منبع رفتیم که کسی تا اون موقع اونجا نیومده بود و واقعا هم سخت بود کسی بالای اون بیاد . ما با خیال راحت مشغول حال خودمون بودیم که یکدفعه یکی از بچه ها خوشکش زد انگار جن دیده باشه و نمیتونست صحبت کنه که با اشاره پشت سرمونو نشون داد و ما هم وقتی نگاه کردیم مثل جن زده ها از جا پریدیم باورمون نمیشد ودیدیم جناب جهانتیغ داره مارا نگاه میکنه اون لحظه به ما چیزی نگفت و فقط گفت برید پایین .پایین که رسیدیم چشمتون روز بد نبینه چنان با دست یه صورتی به من زد که من گیج شدم هنوز منگ بودم که صورتی دومی را محکمتر خوردم و همونجا نشستم با اون سه نفر دیگه هم همین برخورد رو انجام داد.خیلی ترسیده بودیم و ابروم در خطر بود خلاصه ما را برد دفتر ش و چند دقیقه ایی در سکوت و ترس و دلهره طی کردیم .با ما صحبت کرد و ما هم بهش قول دادیم که دیگه طرف این مواد لعنتی نریم و از همون غروبش ما را جناب میبرد ورزش در سالن و میدان صبحگاه و باور کنید روزی 2ساعت فقط با خودش میدویدیم و از اونجایی که جناب خودش افسر تکاور از نیروی زمینی بود ما اگه یکدور در میدان میزدیم او 2دور میزد و بالاخره ما به کمک جناب ترک کردیم و از اینکه مارا تحویل بازرسی نداد و مثل یک برادر دلسوز با ما برخورد کرد ازش تا یادمون باشه به نیکی یاد میکنیم .این یکی از خاطرات من از جناب ناوبانیکم تفنگدار دریایی جمشید جهانتیغ بود البته بازهم دارم براتون مینویسم.جناب جهانتیغ ما خیلی مخلصیم میخوام اگه اجازه بدی خاطره یعدی من موضوع ناوی مهنایی و جناب امون جانشین شما و برخورد شما با اون گروه را بگم . اجازه هست

سلام اقا رضا .. بی زحمت لطف کن خطرااتتو میل کن... و این رو هم اعلام کن که با چه مدرکی و جه درجه ای وارد جزیره خارک شدی و اینکه اعلام کنید دوره چند بودید ... بعد از تایید جناب جهان تیغ خاطراتتون در وبلاگ به نمایش در میاد

[ بدون نام ] سه‌شنبه 9 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 04:35 ب.ظ

سلام من ناوی دوره 280دیپلمه اهل گلستان هستم در ضمن جناب جهانتیغ محاله ما را فراموش بکنند

باهاشون صحبت کردم بلافاصله شما رو به یاد اوردند و خاطره شما رو تایید کردند .. گویا مغازه هم دارید

پویا سلطانی (ارشد جیم) چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 03:55 ب.ظ

سلام
بابا شما هم دلتون خوشه؟
من تو ۳ ماه شهریور مهر و آبان با ۵۹ روز استراحت در منزل بدون اینکه حتی یک روز غیبت بخورم رسمآ در حال خدمت کردن هستم.
حالا هی شما الکی دنبال حقوقتون باشید.

به به اقا پویای گل /// چه عجب؟؟؟ اتفاقا میخوام اون خاطره قرص ها رو بگم تا یکم بخندیم

منشی سابق گروهان یکم : امیرحمزه چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 07:28 ب.ظ

سلام بر رفیق خوب پوربا خان
یادش به خیر که شب ها در خوابگاه 6 با و جودی که به ندرت پیدایم می شد (چرا که در دفتر فرمانده می خوابیدم) به طوری که مبین هم تختی ام گاهی جویایم می شد اما محال است خاطرات شیرین و زیبایی که در کنار شما ، مبین ، کیانوش ، خانبازیان و حامد ارشد دوست داشتنی خوابگاه جاودانه شد را از یاد ببرم.

خدایا :
دوستانم را از بهترین ها قرار دادی پس بهترینها را به آنها عطا کن!

سلام حمزه جون ... باز لطف بازدید شامل حال ما شد... راستی بچه های کرمانشاه کجا هستند ؟؟؟

امیرحمزه چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 07:35 ب.ظ

علی اکبر دیبا سلام
**بروبچ کرمانشاه چون سعید کبودی( ارشد سلف ) ، پیام ساسان فر ( ارشد مقسمین سلف ) ، وحید امیری ( ارشد نظافت سلف ) هماره تلاش بر این داشتند که از بام تا شام نیکی و مهر و محبت را به دوستانی چون شما هدیه کنند و لحظاتی که بعدها از آن به شادی یاد کنید خلق کنند.

امیرحمزه جمعه 12 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:49 ق.ظ

سلام پوریا
شکر خدا زنده اند و دارند عمر گران را می گذرانند

مرتضی محسن زاده شنبه 25 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:56 ق.ظ

سلام بچه ها خوبین به ما که اینجا حقوقی نمی دن ولی خوبه از صبه زود بیدار شدنو ما که نبودیم ولی از میدان تیرو تیر اندازی یو...هزار دردسر خبری نیست فقط تنهایی اذیت می کنه با دوستان بیشتر حال می داد.ایمیلمو می ذارم دوستان اگه کاری دارن در خدمتیم
lawyer_ir64@yahoo.com
مرسی از مطالبتون

سلام داش مرتضی گل ... حتما باهات تماس میگیرم .. خوشحالم کردی

مرتضی یکشنبه 26 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:44 ب.ظ

تلفنتو می ذاشتی می زنگیدم بت.ممنون که جواب دادی.

مرتضی جان تو تلفنتو بزار ..من چند بار به ایرانسلت زنگ زدم خاموش بودی

مرتضی محسن زاده دوشنبه 27 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:19 ق.ظ

۰۹۳۷۱۵۷۴۷۳۷ اره عوض کرده بودم.ای دیمو که داری گذاشتم تو هم بذار عکس بچه ها رو بفرستم واست بذاری

بهنام جمعه 18 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 10:34 ب.ظ http://hesabdari20.blogfa.com

سلام آقا پوریا اب و هوای بندر انزلی در زمستان چطوره بعضی ها که میگن خیلی سرده راست میگن؟

اره خیلی سرده .ما که تجربه موندن تو زمستون رو نداشتیم اما با توجه به اب و هوای اونجا معلومه که باید خیلی سرد باشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد