-
خاطره ای از جوراب شستن محمد یا همون کوروش دازی
سهشنبه 25 آبانماه سال 1389 01:52
دازی همیشه عادت داشت شبها موقع خاموشی میرفت حموم البته یکی از دلایل حموم رفتنش کمبود اب بود ُ هر ۲ یا ۳روز هم جوراباشو میشست .... یادم نمیره یه روز فعالیت دازی خیلی زیاد بود و خیلی خسته شده بود اما بر حسب عادت باید حمومشو میرفت و اون شب هم وقت شستن جوراباش بود... خلاصه شب موقع خاموشی دازی خسته ما تو اون تاریکی خوابگاه...
-
رقصی به یاد ماندنی در جلوی اخوند پادگان
چهارشنبه 19 آبانماه سال 1389 00:21
قرار شده بود هر خوابگاهی تیم فوتبال تشکیل بده و در مسابقات فوتسال شرکت کنه ... خوابگاه ۶ هم تیم فوتبال که تشکیل شده بود از: پوریا کشفی ُ جواد پسندیده ُ پویا سلطانی ُ امید مداح ُ حماد ضیاعی ُ ابراهیم ضیغم ُ سهیل باوقار . سید مراد جاوید.. تیم ما همیشه در موقع مسابقه طرفدار زیادی داشت حتی یکبار از سوی حمزه ملکیان با...
-
فوق العاده جالب > نامه عمربن خطاب به یزدگرد و جواب یزدگرد سوم
شنبه 15 آبانماه سال 1389 21:03
وقتی میخونی مواظب باس اتیش نگیری نامه عمر به یزگرد: از عمر بن الخطاب خلیفه مسلمین به یزدگرد سوم شاهنشاه پارس یزدگرد، من آینده روشنی برای تو و ملت تو نمی بینم مگر اینکه پیشنهاد مرا بپذیری و با من بیعت کنی. تو سابقا بر نصف جهان حکم می راندی ولی اکنون که سپاهیان تو در خطوط مقدم شکست خورده اند و ملت تو در حال فروپاشی است....
-
درس ها زیاد شده
سهشنبه 11 آبانماه سال 1389 00:02
سلام دوستان گلم .... من در حال درس خوندن برای کارشناسی ارشد هستم و روز به روز به حجم برنامه ی درسیم اضافه میشه...... اگه اپ نمیکنم به دلیل همین فشار درسی هست .... از طرف دیگه هم نظرات وبلاگ سر به فلک کشیده ...... باز هم منتظرم باشید ...
-
خاطره (دزدیدن کلاه کج)
جمعه 7 آبانماه سال 1389 02:03
دیگه به روزهای پایانی پادگان نزدیک شده بودیم .. لباس بچه های غیر امریه رسیده بود .... چند روزی بود جیم زدن هامون بی نتیجه مونده بود یکی از این روزهایی که میخواستیم جیم بزنیم سرکار جوانمردی ما رو گیر اورد و ما رو به اتاقی برد که تمام لباس های تازه رسیده اونجا بودند... خلاصه همون اول بیرون اتاق رو دیدیم که پویا سلطانی...
-
خاطره ای از جناب جهان تیغ و محمد دازی
سهشنبه 4 آبانماه سال 1389 00:45
ما چندنفر گلستانی بودیم که بعد از ورودمون به پادگان دنباله یه پارتی برای اخذ مرخصی میگشتیم. بو برده بودیم که یکی از درجه دارهای ارتش اهل استان سر سبز گلستان هست. خلاصه در بین ما چند نفری بودند که سعی در ایجاد روابط دوستانه با این درجه دار اهل استان گلستان بنام جهان تیغ داشتند. اما در بین ما یک نفر بود که هر یک هفته یا...
-
خاطره جالب و به یاد ماندنی
چهارشنبه 28 مهرماه سال 1389 00:32
در حالت اماده باش قرار دادن گروهان شهابی پور یادم میاد وقتی افسر سین از خوابگاه ها بازدید کرد منو سید جمال موسویان رفتیم سراغ تلفن گروهان... شماره تلفن گروهان شهابی رو پیدا کردیم و به اونجا زنگ زدیم که متن صحبتمون با میزپاس گروهان به شرح زیر بود: - سلام / خسته نباشید . سر افسرنگهبان هستم/ میز پاس: سلام / احوال شما.....
-
یاداوری
چهارشنبه 21 مهرماه سال 1389 00:27
الان که فکرشو میکنیم میبینیم چقدر خوش میگذشتو خبر نداشتیم: عجب روز هایی بود همه دنبال کاری بودیم یکی هر روز دم در فرماندهی برای مرخصی بود ...یکی به فکر جیم زدن مراسم صبحگاه فردا بود.. یکی خودشو به جناب جهان تیغ نزدیک میکرد تا بتونه مرخصی بگیره ..و... خداییش بچه ها یادتون هست هر روز صبح زود بلند میشدیم به صرف صبحانه...
-
انتقاد
جمعه 16 مهرماه سال 1389 22:11
واقعا درک این موضوع واسمون سخته که چرا در مملکت ما روحیه نظامی همراه با خشونت و توهین امیخته شده است ایا این روحیه باعث ارتقا روحیه سربازان در دوران دفاع از این مرزو بوم میشود؟ چرا وقتی اسم سربازی می اید تنفر و نفرت هم همراه با ان می اید ؟و هیچ کس تمایلی به رفتن سربازی ندارد و این در حالی است که ان را خدمت مقدس سربازی...
-
اهنگ های پر خاطره قسمت ۲
دوشنبه 12 مهرماه سال 1389 12:25
اهنگی که واستون گذاشتم یکی از بهترین اهنگ هایی هست که در خوابگاه ۶ قبل از خواب خونده میشد.. روز به روز در خوندن این اهنگ مهارت پیدا میکردیم و هماهنگ میشدیم.. یادش بخیر// اهنگ سلطان قلبها که شروع کنندش هم خودم بودم و بچه ها هم هماهنگ میخوندن همیشه در خوابگاه ۶ خونده میشد که براتون واسه دانلود گذاشتم.. در ضمن کم کم دارم...
-
اهنگهای پر خاطره خوابگاه قسمت ۱
پنجشنبه 8 مهرماه سال 1389 00:11
دوستان گلم اهنگ زیر اهنگ من یه پرنذه ام هست که در شبهای خوابگاه به دستور هادی خانبازیان خونده میشد و من هم به دستور اقا هادی که دلم واسش تنگ شده این اهنگ رو گذاشتم . امیدوارم هر جا هستید موفق و پیروز باشید. برای دانلود روی عکس کلیک کنید
-
نمونه درخواست های مرخصی بچه ها
سهشنبه 6 مهرماه سال 1389 00:02
این هم یه موضوع جالب... متن ها پایین نمونه هایی از درخواست های مرخصی بود که یه زمانی مد شده بود روی یه برگ کاغذ در خواست بدیم که 90%اون درخواست ها هم خالی بندی بود .. اما دیگه چاره ای نبود باید برای گرفتن مرخصی از جناب بریامون این کارها رو هم کرد دیگه.. ابته این نمونه ها رو یکی از دوستای خوبمون که گفت اسمش محفوظ بمونه...
-
بازداشت شدن من و پویا سلطانی و هنرنمایی بچه ها
پنجشنبه 25 شهریورماه سال 1389 16:58
به جیم زدن عادت بدی کرده بودیم یه جورایی بهش اعتیاد پیدا کرده بودیم به طوری که اگه طلا هم پخش میکردند باز منو پویا و حامد جیم میزدیم... جیم زدن ما مثل کنه به ما چسبیده بود تا اینکه یه روز برای گرفتن اسلحه نرفتیم با خیال خوش به خوابگاه رفتیم اما از بخت بد ما سرکار سوری فهمید و به ما گفت که بریم اسلحه بگیریم و بیایم...
-
تیر اندازی
شنبه 13 شهریورماه سال 1389 18:57
همیشه ما رو تهدید میکردند که هفته های اخر خیلی خدمت زجر اور و سخت میشه ..اما کجا بود گوش شنوا این گوش در بودو اون گوش دروازه ... به هفته ی 5 یا 6 رسیدیم یادم نیست دقیقا اما به ما گفتند این هفته هفته ی تیر اندازیست خلاصه روز اول هفته 5 به خط شدیم بریم برای گرفتن اسلحه و از اونجا هم به سمت میدون تیر اما روز اول به دلیل...
-
عکسهای یادگاری قسمت ۳ به همراه ناو استوار سوری
دوشنبه 8 شهریورماه سال 1389 13:35
-
خاطره ای از هادی خانبازیان افسر تیر اندازی های شبانه
پنجشنبه 4 شهریورماه سال 1389 10:33
این خاطره رو دوست عزیزمون امیر حمزه ملکیان از زبان خودش در شرح هادی خانبازیان نوشته : هادی خانبازیان سردمدار یاغیان هادی خانبازیان خانی بود که زمان را به بازی گرفته بود و بی شک یادی ماندگار در آلبوم یادهای دانشمندان سرباز خوابگاه 6 داشت و هماره از او و زادگاهش شهرستان اهر( شهر عارف جلیل القدر و بزرگ قرن هفتم هجری...
-
عکس های یادگاری قسمت ۲
دوشنبه 1 شهریورماه سال 1389 00:43
این عکس ها رو دوست عزیزمون مبین حاتم مبنی میل زده .دستت درد نکنه مبین جان .شما هم میتونید عکساتون رو میل کنید تا واستون تو وبلاگ بزارم.. امیدوارم این وبلاگ بهونه ای بشه تا دوستان همدیگه رو از یاد نبریم.... برای دیدن عکس های بزرگتر روش کلیک کنید وبرای دیدن عکس های بیشتر به ادامه مطلب برید.. این عکس ها اکثرا برای...
-
شبهای خوابگاه و رقصو پای کوبی بچه ها
یکشنبه 31 مردادماه سال 1389 12:47
دیگه بچه ها روز به روز باهم صمیمی تر میشدند روز به روز دستای جدیدی به ما میپیوستند . زندگی در پادگان یه عادت شده بود واسمون .بیدار شدن ساعت 5:30 صبح و نظافت خوابگاه ، نظافت سالن و در اخر به خط شدن از کارهایی بود که به طور خودکار انجام میدادیم.فقط یه کاری بود که هر کاری کردند نتونستند بچه ها رو درست کنند و اون هم...
-
جیم زدن و روش های ان در هتل حسن رود
شنبه 30 مردادماه سال 1389 16:22
خوب دیگه فرماند هامون رو شناخته بودیم.دیگه فهمیده بودیم که صبح از خواب بیدار میشیم باید تختمون انکارد و خوابگاهمون نظافت بشه هر روز صبح این برنامه ها ادامه داشت تا اینکه تقریبا بچه ها راه و روش جیم زدن رو فهمیده بودند دیگه همه فهمیده بودند که وقتی صبح ها به خط میشیم یکبار امار میگیرن و امر بعدی ساعت 10 شب میشه.خلاصه...
-
گفته ی زیبای ناو استوار سوری
شنبه 30 مردادماه سال 1389 15:34
این هم از گفته های فیلسوفانه ناو استوار سوری که روز اخر در دفتر خاطراتم نوشت(البته ما به کسی نمیگیم که اس ام اس رو به اسم خودش تمام کرد) ولی هر چی که بود جملش صداقت رو بهم فهموند: روان باش جاری باش زلال باش مثل چشمه درود بر تو نخستین نشانه فساد ترک صداقت است <<میشل دو مونتی>>
-
عکس های یادگاری قسمت ۱
جمعه 29 مردادماه سال 1389 23:56
همیشه این قسمت رو نگاه کنید شاید عکس های جدیدتری در قسمت ادامه مطلب اضافه شده باشه .لطفا خوابگاه های دیگه یادگاری هاشون رو به ایمیلم بفرستن تا بقیه لذت ببرند.منتظرتون هستم.... بچه ها برای دیدن عکس های بیشتر به ادامه مطلب برید برای بزرگتر دیدن عکس ها هم روش میتونید کلیک کنید. اکثر این عکس ها مربوط به خوابگاه ۶ هست اگر...
-
شناخت فرماندهان هتل حسن رود و روز های سخت
پنجشنبه 28 مردادماه سال 1389 22:49
همیشه سربازی واسم یه کابوس شده بود.از هر کسی میپرسیدم میگفتند در دوره ی اموزشی بدترین دوران زندگی خود را میگذرونید اما بالا خره این کابوس نصیبم شد...از اونجا که این وبلاگ رو با تمام ذوق و شوقم و برای دوستانم به پا کردم سعی بر این دارم که از نوشتن نوشته های شخصی خودداری و بیشتر به کلیات و خاطرات گروهی بپردازم....